واژه «روح» از واژههاى پر رمز و راز و ابهامآميز در حوزههاى دين، فلسفه، عرفان و روانشناسى است.اين كلمه با گويشى يكسان در زبانهاى عبرى و عربى به كار رفته و در تورات، انجيل و قرآن كريم كاربرد فراوانى يافته است. اين مقاله، با ارايه معناى لغوى و اصطلاحى روح در زبان عربى و ضمن اشاره به نمونههايى از كاربرد آن در كتاب مقدس، به بيان مفهوم و مصداق آن در قرآن كريم پرداخته است.
واژه «روح» از واژههاى پر رمز و راز و ابهامآميز در حوزههاى دين، فلسفه، عرفان و روانشناسى است.اين كلمه با گويشى يكسان در زبانهاى عبرى و عربى به كار رفته و در تورات، انجيل و قرآن كريم كاربرد فراوانى يافته است. اين مقاله، با ارايه معناى لغوى و اصطلاحى روح در زبان عربى و ضمن اشاره به نمونههايى از كاربرد آن در كتاب مقدس، به بيان مفهوم و مصداق آن در قرآن كريم پرداخته است.
نويسنده معتقد است كه بسيارى از تفاسير قرآن در شرح كاربرد روح دچار پراكندگى آراء شده و به جاى روشنگرى، ابهامآفرينى كردهاند.در اين ميان علامهطباطبايى منسجمترين تفسير را از «روح در قرآن» بيان كرده است.اين مفسر بزرگ بر آن است كه روح در قرآن به آفريدهاى آسمانى اطلاق شده كه نقش آن حيات آفرينى است; هر جا از حيات و آثار آن نشانى هست، اين نشان ، نشانگر وجود مرتبهاى از روح است.روح موجود در فرشتگان، انسانها، حيوانات و نباتات همگى از افاضات روح مطلق است.
1- انسان شناسى 2- تفسير قرآن 3- روح 4- وحى 5- كتاب مقدس 6- علامهطباطبايى.
از زمانى كه خداوند متعال با وحى بر پيامبرانش از دميدن «روح» خود در پيكر انسان پرده برداشت، واژه روح به عنوان يكى از واژههاى پر رمز و راز در حوزه انسانشناسى مطرح شد.پس از آن فيلسوفان، متكلمان، عارفان و روانشناسان در بيان حقيقت آن نظراتى ابراز داشتند.به رغم پارهاى اشتراكات در كاربرد اين واژه در اديان و علوم، تفاسير متفاوتى از روح ارايه شده است.
اين واژه در زبانهاى عربى و عبرى با گويشى يكسان به كار رفته است و در آيات تورات، انجيل و قرآن نيز با همين لفظ آمده و منشا تفسيرهاى مختلفى شده است.
در زبان انگليسى الفاظى چون، Ghost, Spirit و Soul براى روح استفاده مىشود كه هر يك مفهوم نزديك به ديگرى ولى در عين حال متفاوتى را القا مىكند. (1)
براى جلوگيرى از خلط در مفاهيم، بهتر آن است كه مطالعه پديده روح در هر نظام، با تعابير خاص همان نظام فكرى مورد بررسى قرارگيرد.هدف اصلى اين نوشتار، ارايه تصويرى روشن از مفهوم، مصداق و تقسيمبندى روح در آينه وحى است.
واژه روح 21 بار در قرآن كريم آمده است; گاهى به صورت مقيد و مضاف، مانند روح القدس، روحالامين، روحى، روحنا و گاهى بدون اضافه و قيد.براى دستيابى به تحليلى متقن از روح در قرآن، لازم است از پيشينه معنايى اين واژه در زبان عربى و عبرى و كتب آسمانى پيشين نيز يارى جوييم.
حروف اصلى واژههاى روح، روح، ريح، رواح، رياح، ريحان و مانند آن، سه حرف ر - و - ح است.ابنفارس (ت395ق.) در معجم مقاييس اللغة واژه اصلى اين باب را ريح دانسته كه در اصل «روح» بوده و «واو» به دليل كسره ما قبل به «ياء» بدل شده است.به نظر ايشان روح از ريح مشتق شده است. (2)
در روايتى نيز آمده است كه: «انما سمى روحا لانه اشتق اسمه من الريح» . (3)
آن در مورد اصل معناى روح و مشتقات آن، نظرهاى مختلفى ابراز شده است.ابنفارس مىنويسد: «الراء و الواو و الحاء، اصل كبير مطرد يدل على سعة و فسحة و اطراد» (4) يعنى كلماتى كه سه حرف اصلى آنها ر - و - ح است داراى يك معناى اصلى هستند و آن معنا، وسعت و انبساط و گستردگى است.لغتپژوهان ديگرى چون خليلبناحمد (ت170ق)، از هرى (ت400ق)، جوهرى (ت425ق) ابندريد (ت321ق) صرفا به ذكر معانى و مصاديق اين ماده پرداخته و در مقام تعيين معناى اصلى اين باب نبودهاند.
محقق معاصر، حسن مصطفوى، نويسنده كتاب «التحقيق فى كلمات القرآن الكريم» به اظهار نظر در معناى اصلى اين كلمات پرداخته است.وى پس از نقل اقوال لغويون مىنويسد: «التحقيق ان الاصل الواحد فى هذه المادة، هو الظهور و جريان امر لطيف» (5) يعنى يگانه معناى اصلى اين ماده، جريان امرى لطيف و ظهور آن است.ايشان جريان رحمت، جريان وحى، ظهور مظاهر قدسى، تجلى فيض حق و...را از مصاديق روح مىداند.وى فسحت و وسعت را از آثار ظهور و جريان دانسته است.
اگر بخواهيم يك معناى اصلى براى كلمه روح و ديگر كلمات وابسته به آن بيابيم، به نظر مىرسد با توجه به اينكه اصل همه اين كلمات «ريح» است و ريح به معناى نسيم هواست، بايد بگوييم قدر مشترك معانى اين كلمه و مشتقات آن «جريان» است.روح نيز حاصل يك امرى است كه جريان مىيابد; گاهى در جريان مادى به كار مىرود و گاه در جريان معنوى.با دقت در موارد كاربرد مشتقات اين كلمه، همين معنا مورد تاييد قرار مىگيرد. (6)
شايان ذكر است كه «روح» مصدر و «روح» اسم مصدر است مانند غسل و غسل.پس روح حاصل جريان است.
لغويون در معناى روح بيشتر به كاربردهاى قرآنى و حديثى توجه داشتهاند و متاسفانه از متون ادبى قبل از اسلام در اين باره اثر چندانى ديده نمىشود.با اين حال آنچه كه از كلام عرب بدست مىآيد اين است كه روح در سه معنا به كار مىرود:
الف) جان يا عامل حيات بدن ب) نفس ج) نفس شايد بتوان گفت كه معناى مطابقى روح همان معناى اول استيعنى حياتى كه در موجودات جاندار وجود دارد.فيروزآبادى (ت817ق) در تعريف روح مىنويسد: «ما به حياة الانفس» . (7)
و ابنمنظور مىنويسد: «هو فى الفارسية «جان» (8)
اما در مورد معناى دوم در كتاب العين آمده است: «الروح: النفس التى يحيى به البدن يقال خرجت روحه، اى نفسه» . (9)
در لسان العرب نيز از قول ابنانبارى آمده كه: «الروح و النفس واحد غير ان الروح مذكر و النفس مؤنث» . (10)
اما در مورد معناى سوم، ابنمنظور مىنويسد: «الروح فى كلام العرب، النفخ» . (11)
در بيتشعرى از ذوالرمة آمده است: فقلت له: ارفعها اليك و احيها بروحك... (12)
«احيها بروحك» يعنى آتش را با دميدن در آن شعلهور ساز.
برخى از شارحان تورات گفتهاند كلمه «روح» در عبرى به معناى هواى متحرك است و باد و نفس از موارد كاربرد آن است. (13)
نيز گفتهاند: روح در عبرى از فعلى كه به معناى تنفس و دميدن است اشتقاق يافته است. گاهى به «وزيدن باد» و گاهى به «باد» ترجمه شده است. (14)
معادل يونانى واژه روح، نيوما (Pneuma) است كه از فعل «نيو» به معناى «نفس كشيدن يا دميدن» مشتق شده است. (15)
واژه روح نزديك به 400 مورد در عهد قديم آمده و در عهد جديد نيز واژههاى روح، روحالله، روحالرب، روحالاب، روحيسوع، روحالمسيح و روحالقدس به كار رفته است. (16)
روح در كتاب مقدس - چه عهد قديم و چه عهد جديد - گاه به عنوان «اساس حيات انسان» و گاه «نيروى حيات» آمده است; (17) گاه مترادف با «نفس» انسان و گاه به عنوان «عامل حيات» در جهان و انسان معرفى شده است. (18)
نويسنده قاموس كتاب مقدس مىنويسد: «روح القدس اقنوم سوم از اقانيم ثلاثه الهيه خوانده شده است و آن را روح گويند زيرا كه مبدع و مخترع حيات مىباشد و مقدس گويند بواسطه اينكه يكى از كارهاى مخصوصه او آنكه قلوب مؤمنين را تقديس فرمايد» . (19)
شايان ذكر است كه روح در كتاب مقدس گاه به معناى حقيقى (نيروى حيات) و گاه به معناى مجازى به كار رفته است، به نظر نويسنده قاموس كتاب مقدس، استعمال روح در معناى مجازى به حدى است كه گفته است: «غالبا لفظ روح در كتاب مقدس به طريق مجاز وارد گشته و معناى آن به قراين معلوم مىشود» . (20)
اينك با ذكر چند مورد از تورات و انجيل اين قسمت از بحث را به پايان مىبريم:
الف - «در آغاز كه خدا آسمانها و زمين را آفريد، زمين خالى و باير بود و روح خدا روى تودههاى تاريك بخار حركت مىكرد» . (21)
در تفسير اين آيه گفتهاند: به سبب «روح» ، زمين ويران به جهانى با نظم موجود تبديل شد و عامل حفظ و تجديد حيات آن نيز همين روح است. (22)
ب - «عيسى به نيروى روح به آستان (خداى) جليل باز گشت» . (23)
ج - «روح است كه زنده مىكند و در جسد فايدهاى نيست.كلامى را كه من به شما مىگويم روح و حيات است» . (24)
در اين عبارت انجيل، واژه روح دو بار به كار رفته; بار اول به معناى حقيقى و بار دوم به معناى مجازى است.
همان طور كه قبلا اشاره شد لفظ روح در قرآن كريم 21 بار آمده است.بىترديد، در تمامى اين موارد مصداق واحدى مراد نيست.با توجه به ظاهر و سياق آيات قرآن مىتوان موارد كاربرد را در چند گروه جاى داد.
روح در آياتى از قرآن در كنار فرشتگان ذكر شده كه به ظاهر نشان دهنده آن است كه آفريدهاى از آفريدگان خدا و غير از فرشتگان است.آيات زير از اين دسته است:
- «تنزل الملائكة و الروح..» . (25)
- «تعرج الملائكة و الروح..» . (26)
- «يوم يقوم الروح و الملائكة صفا..» . (27)
در آيات زير از جبرئيل با لفظ روح ياد شده است:
- «نزل به الروح الامين..» . (28)
- «قل نزله روح القدس..» . (29)
به شهادت آيه «قل من كان عدوا لجبريل فانه نزله على قلبك» (30) مراد از روح الامين و روح القدس، جبرئيل است.
آياتى دلالت داردكه روح مرتبهاى از وجود است كه در پيكر انسان جريان يافته است.از اين روح، به عنوان روح نفخهاى ياد مىشود.اين آيات عبارتند از:
- «...و نفخت فيه من روحى..» . (31)
- «...و نفخ فيه من روحه..» . (32)
- «...فنفخنا فيها من روحنا..» . (33)
اين روح در همه انسانها مشترك است، چه حضرت آدم عليه السلام كه از پدر و مادر متولد نشده و چه حضرت عيسى عليه السلام كه پدر نداشته است و چه انسانهاى عادى كه داراى پدر و مادر هستند.نيز مؤمن و كافر از اين روح بهره يكسان دارند.
در آيات زير از روح به عنوان موجودى كه در تاييد قلوب پيامبران و اولياء الهى نقش زنى مىكند نام برده شده است:
- «و آتينا عيسى بن مريم البينات و ايدناه بروح القدس» (34)
- «اذكر نعمتى عليك و على والدتك اذ ايدتك بروح القدس» (35)
- «اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه» (36)
شايان ذكر است كه اضافه «روح» به «القدس» ، اضافه موصوف به صفت است.روح القدس در اصل الروح القدس بوده، به معناى روحى كه داراى صفت طهارت و قدسيت است.
در آيات ذيل، روح در مورد وحى بر انبياء به كار رفته است.
- «و اوحينا اليك روحا من امرنا..» . (37)
- «يلقى الروح على من يشاء من عباده..» . (38)
چنانچه روح در اين آيات به معناى وحى باشد، استعمال آن مجازى خواهد بود. در اين باره توضيح بيشترى خواهد آمد.
در آيه ذيل، خداوند عيسى عليه السلام را روحى از جانب خود دانسته است:
- «انما المسيح عيسى بن مريم رسول الله و كلمته القاها الى مريم و روح منه» (39)
- «فارسلنا اليها روحنا فتمثل لها بشرا سويا...قال انما انا رسول ربك لاهب لك غلاما زكيا» (40)
از تعبير «لاهب» استفاده مىشود كه اين روح صرفا بشارت دهنده نبوده است، بلكه در پديد آمدن عيسى عليه السلام دخالت داشته است. (41)
شايان ذكر است كه آيه «يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى» ممكن است در دسته اول قرار گيرد و ممكن استخود وجه ديگرى باشد.
با توجه به مصاديق مختلفى كه براى روح ياد شد اين سئوال وجود دارد كه آيا لفظ روح مشترك لفظى است; يا اينكه در پارهاى موارد به نحو حقيقى و در پارهاى موارد به نحو مجازى به كار رفته است; يا اينكه مشترك معنوى است و در همه موارد به طور حقيقى به كار رفته است؟ در ادامه مباحثبه دنبال جواب اين سئوال هستيم.
تفاسير در ارايه تفسير از روح عمدتا از سه مشكل دارند; 1- تشتت آراء 2- عدم انتخاب راى 3- عدم استدلال بر راى انتخابى.
صرف نظر از اشتراك نظر مفسران در پارهاى موارد مثل روح الامين در مورد جبرئيل يا آيه «نفخت فيه من روحى» در مورد انسان، در ساير موارد دچار پراكندگى آراء هستند.به طور مثال در مورد «روح» در آيات سوره اسراء، قدر، نبا و معارج تفسيرهاى زير ارايه شده است:
1- وحى، 2- قرآن، 3- جبرئيل، 4- عيسى، 5- مخلوقى بزرگتر از فرشتگان، 6- مخلوقى شبيه انسان، 7- فرشتهاى بزرگ (با اوصافى عجيب و غريب)، 8- فرشتگان محافظ، 9- فرشته موكل ارواح، 10- فرشتهاى كه ارواح را به اجسام وارد مىكند، 11- ارواح بنى آدم، 12- ارواح مؤمنان، 13- بنى آدم، 14- نفس انسان، 15- فرشتگان بزرگ. (42)
مستند اكثر اين اقوال تفسيرى، قول تابعين و تنى چند از صحابه است و به پيامبر صلى الله عليه وآله يا معصوم نمىرسد.اغلب مفسران تنها به نقل اين آراء متشتت و متضاد پرداختهاند و نتوانستهاند تفسيرى از روح ارايه دهند كه با تمام موارد كاربرد اين واژه در قرآن سازگار باشد.برخى حتى در موارد مشابه، تفاسير متفاوتى ارايه دادهاند.به طور مثال، زمخشرى در آيه «تعرج الملائكه و الروح فى يوم...» روح را جبرئيل و در «يوم يقوم الروح و الملائكه» به مخلوقى عظيمتر از فرشتگان تفسير كرده است. (43)
در بسيارى از موارد به بيان آراء مختلف و گاه متضاد بسنده كرده، رايى را بر نگزيدهاند. (44)
مفسران در پارهاى از موارد كه از ميان آراء ارايه شده، رايى را انتخاب كردهاند، انتخابشان را مستند به دليلى قانع كننده نكردهاند، به طور مثال، طبرى در ذيل آيه 87 بقره، پس از نقل سه قول، قول اول (تفسير روح القدس به جبرئيل) را اولى به صواب مىداند در حالى كه طبق بيان خودش، اين قول متكى به راى سدى، ضحاك و قتاده است كه از تابعانند و قول تابعان، بويژه در موارد اختلافى، اعتبار ندارد.
برخى ديگر از مفسران، «روح» را در آيه «ينزل الملائكة بالروح...» و نيز آيه «تنزل الملائكة و الروح...» به جبرئيل تفسير كرده، دليل آن را توصيف جبرئيل به روح الامين در آيه «نزل به الروح الامين...» دانستهاند. (45)
اين دليل در غايت ضعف است، زيرا به صرف اينكه جبرئيل در پارهاى موارد به عنوان روحالامين يا روح القدس معرفى شده، نمىتوان گفت كه در همه موارد مراد از روح، جبرئيل است! چرا كه در اين صورت بايد قايل شويم كه جبرئيل با عيسى عليه السلام يك فرد است، زيرا خداوند در آيه «...و كلمته القاها الى مريم و روح منه» عيسى عليه السلام را روح ناميده است.
به نظر نگارنده، علامه سيدمحمدحسين طباطبايى در تفسير الميزان، استوارترين و منسجمترين نظريه را در مورد روح ارايه كردهاند كه خلاصه آن را در پى مىآوريم:
علامه مىنويسد: مردم چه در گذشته و چه در حال، با همه اختلاف شديدى كه در باره حقيقت روح دارند، در اين معنا هيچ اختلافى ندارند كه از كلمه روح يك معنا مىفهمند و آن عبارت است از چيزى كه مايه حيات است; حياتى كه عامل شعور و اراده است.و در قرآن نيز همين معنا مراد است. (46)
روح از نظر ايشان «كلمه حيات است كه خداوند به اشياء القا مىكند و آنها را با مشيتخود زنده مىسازد» . (47)
علامه مىنويسد: «آنچه از كلام خداوند بدست مىآيد اين است كه روح مخلوقى از مخلوقات خداوند است و حقيقت واحدى است كه داراى مراتب و درجات مختلف است; درجهاى از آن در حيوان و انسانهاى غير مؤمن است، درجهاى از آن در انسانهاى مؤمن است، درجهاى از آن روحى است كه با آن، انبيا و رسولان تاييد مىشوند» . (48)
نبايد پنداشت كه چون روح حقيقت واحد است پس مصداق واحد دارد، بلكه روح مانند «نور» حقيقت واحد داراى مراتب است، لذا مىتواند در عين وحدت، مصداقهاى مختلف داشته باشد.علامه طباطبايى ضمن اذعان به اينكه روح در قرآن در موارد مختلف و مصاديق متفاوت به كار رفته و همه جا به يك معنا نيست، (49) معتقد است در همه موارد به معناى حقيقى به كار رفته است.از كلام ايشان استفاده مىشود كه به طور كلى دو نوع مصداق براى روح قايل است; روح مطلق و روح مقيد.روح مقيد نيز داراى مصاديقى است مانند روح انسان، روح فرشته و...
توضيح آنكه، آيات روح را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد; يكى آياتى كه روح در آنها به طور مطلق آمده است مانند «يوم يقوم الروح و الملائكة» ، «تنزل الملائكة و الروح» و «تعرج الملائكة و الروح...» و ديگرى آياتى كه در آنها روح به صورت مقيد و مضاف آمده است مانند «روح الامين» ، «روح القدس» ، «روحى» ، «روحنا» ، «روح منه» ايشان در مورد آيات دسته اول مىفرمايد: «از اين آيات اجمالا فهيمده مىشود كه روح موجودى مستقل، داراى حيات و علم و قدرت است و از نوع صفات و احوال قائم به اشياء نيست» . (50)
اين روح غير از ملائكه است. (51) و اما در مورد دسته دوم بايد گفت كه در آن موارد، مرتبهاى از روح در انسان يا فرشته بوجود مىآيد كه آن نيز حقيقتى است وجودى و منشا آثار، اما بايد توجه داشت كه مطلق غير از مقيد است. (52)
علامه نسبتبين روح مقيد و روح مطلق را نسبت «افاضه به مفيض» و سايه به صاحب سايه مىداند. (53) ايشان تصريح مىكنند كه روح موجود در نباتات، روح دميده شده در انسان، روح تاييد كننده مؤمن، روح تاييد كننده پيامبران، روح متعلق به فرشتگان همگى از افاضههاى روح مطلق است. (54)
بايد توجه داشت كه هر مرتبهاى از روح داراى آثارى متفاوت با مرتبه ديگر است، علامه در تفسير آيه «و ايدهم بروح منه» مىنويسد: «ظاهر آيه اين معنا را افاده مىكند كه در مؤمنين به غير از روح بشريت كه در مؤمن و كافر هست، روحى ديگر وجود دارد كه از آن حياتى ديگر ناشى مىشود و قدرتى و شعورى جديد مىآورد و به همين معناست كه آيه «او من كان ميتا فاحييناه..» . (55) و نيز آيه «من عمل صالحا...فلنحيينه حيوة طيبة» (56) به آن اشاره دارد» . (57)
شايان ذكر است كه در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه: «ان روح المؤمن لاشد اتصالا بروح الله من اتصال شعاع الشمس بها; روح مؤمن به روح خدا پيوستهتر است از پيوستگى پرتو آفتاب به خورشيد» . (58)
روح الهى مىتواند چنان در انسان تجلى يابد كه او با دم خود مردهاى را زنده كند و هيكل گلين پرندهاى را به پرنده واقعى تبديل كند.در ميان پيامبران الهى، عيسى عليه السلام ارتباط خاصى با روح مطلق داشته است.علامه طباطبايى در اين باره مىنويسد: «تاييد به روح القدس اختصاص به عيسى بن مريم عليه السلام ندارد، بلكه بين همه رسولان مشترك است و ليكن در خصوص عيسى عليه السلام به نحوى خاص است، چون تمامى آيات بينات آنجناب از قبيل زنده كردن مرده با دميدن، مرغ آفريدن، بهبودى دادن به پيسى و كورى و از غيب خبر دادن، امورى بوده كه متكى بر حيات و ترشحى از روح است» (59) و «ظاهرا همين تاييد به روح القدس بوده كه مسيح را براى سخن گفتن با مردم در گهواره آماده ساخته است» . (60)
علامه طباطبايى كاربرد روح در آياتى مانند «اوحينا اليك روحا من امرنا» ، «ينزل الملائكة بالروح» و «يلقى الروح على من يشاء من عباده» را مجازى نمىداند. ايشان در ذيل آيه 2 سوره نحل مىنويسد: «كسانى كه گفتهاند روح در آيه به معناى وحى استيا به معناى قرآن است و يا به معناى نبوت است، از نظر نتيجه، خالى از وجه نيست، يعنى نتيجه نزول ملائكه و القاى روح در پيامبر، وحى و نبوت است، اما اگر مرادش اين است كه وحى و نبوت به اشتراك لفظى يا به مجاز، «روح» ناميده شده (با اين توجيه كه وحى و قرآن دلها را زنده مىكند همان طور كه حيات بدنها به روح است) اين نظر صحيح نيست، براى اينكه ما مكرر گفتهايم طريق تشخيص مصاديق كلمات قرآنى، رجوع به ساير موارد قرآن است، مواردى كه صلاحيت تفسير دارند، نه رجوع به عرف و آنچه عرف مصاديق الفاظ مىداند» . (61)
از نظر ايشان القاى روح به پيامبران به معناى ايجاد نحوهاى از وجود متعالى است، به عبارت ديگر، در جريان القاى روح، روح پيامبر با درجهاى اعلى از روح الهى اتحاد پيدا مىكند.اين اتحاد با روح قدسى است كه زمينه تعليم وحى را فراهم مىكند.در اين باره مىفرمايد: «خداوند فرشتگان را نازل مىكند تا روح را بر قلب پيامبر صلى الله عليه وآله القا كند تا بدين وسيله معارف الهى بر او افاضه شود» . (62) اما اينكه خداوند در آيه 52 شورى القاى روح را «ايحاء روح» ناميده (اوحينا اليك روحا...) دليلش اين است كه روح كلمه حيات است، پس بر اين مبنا مىتوان القاى كلمه حيات به قلب پيامبر صلى الله عليه وآله را وحى آن به پيامبر ناميد. (63)
از كلام علامه استفاده مىشود كه ايشان فرايند نزول فرشتگان و القاى روح را اين گونه تفسير مىكنند كه فرشتگان نيز صاحب روح هستند. (64) آنها نازل مىشوند تا با روح قدسى خود، در جان پيامبر حياتى ديگر ايجاد كنند تا مستعد پذيرش معارف الهى شود. (65) وجه تسميه جبرئيل به روح نيز به اين است كه او حامل روح الهى است. جبرئيل روح القدس را بر قلب پيامبر نازل مىكند و اين روح نازل شده حامل قرآن است. (66)
توضيح اينكه علامه معتقدند يكى از موارد افاضه روح مطلق، روحى است كه در فرشتگان است.فرشتگان نيز همانند انسان مورد افاضه روح هستند.علت آنكه از اين افاضه به نفخ روح تعبير نشده، آن است كه آنها با همه اختلافى كه در قرب و بعد از پروردگار دارند، روح محضند و از كدورتهاى عالم ماده منزه هستند. (67)
از مجموع مباحثى كه علامه در ذيل آيات مربوط به روح دارند مىتوان استفاده كرد كه مراد از روح در آيات قرآن، يكى از موارد زير است:
1) روح مطلق كه مبدء حيات است.روح در آيات سورههاى قدر، معارج و نبا از اين قبيل است.
2) روح مقيد كه در واقع مرتبهاى نازل شده از روح مطلق است كه در موجودات اعم از نباتات، حيوانات، انسانها و فرشتگان ظهور و بروز مىيابد و مراتب هر يك با ديگرى فرق دارد، حتى در انسانها با مراتب مختلف تجلى مىيابد.روح در اكثر آيات ناظر به اين مورد است.
3) مطلق روح كه امرى كلى است و منطبق بر هر دو نوع مصداق است.به نظر ايشان مراد از روح در آيه «يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى» (68) ، نه روح مطلق و نه روح مقيد است و مصداق خاصى را در نظر ندارد، بلكه سؤال از حقيقت روح است كه اين حقيقت در همه مصاديق وجود دارد.ايشان مىفرمايد: «ان السؤال انما عن حقيقة مطلق الروح الوارد فى كلامه سبحانه، و ان الجواب مشتمل على بيان حقيقة الروح و انه من سنخ الامر» (69)
با توجه به آنچه ياد شد، بر نكات ذيل به عنوان بخشى از نتايج اين بحث تاكيد مىكنيم.
الف - هم در قرآن و هم در تورات و انجيل از روح به عنوان موجودى كه منشا حيات است نام برده شده است.حياتى كه ابتدايىترين مرحله آن در گياهان و حيوانات و بالاترين و پاكيزهترين مرتبه آن در فرشتگان و بويژه فرشته وحى است تا جايى كه «روح القدس» نام گرفته است.
ب - انسان از نظر حيات و آثار آن كه شعور و قدرت است موجودى داراى مراتب است و با ايمان و عمل صالح مىتواند درجات حيات طيب را كه نتيجه تاييد روح است، يكى پس از ديگرى طى كند.مولانا اين معنا را نيكو سروده است:
از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم
مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم
حمله ديگر بميرم از بشر تا بر آرم از ملايك پر و سر
وز ملك هم بايدم جستن ز جو كل شىء هالك الا وجهه
بار ديگر از ملك قربان شوم آنچ اندر وهم نآيد آن شوم (70)
ج - با تفسير علامه طباطبايى از روح، پديده وحى چهرهاى بسيار عميقتر از آنچه كه در كلام ديگر مفسران آمده پيدا مىكند.طبق اين نظر، وحى صرفا آموزش الفاظ و معانى آيات نيست، بلكه آنچه در وحى اتفاق مىافتد نزول يك حقيقت وجودى متعالى به نام روح القدس بر قلب پيامبر است كه وحى نيز از آثار اين نزول است، از اينجاست كه مىتوان نزول روح القدس بر قلب پيامبران را عاملى مهم در عصمت پيامبران قلمداد كرد.
والله اعلم بحقايق الامور
1) ر.ك.دايرة المعارف بريتانيكا، ج9 مرجع، ص363، و ج4، ص524، به نقل از اميرحسين ذكرگو، تلقى «روح» در نظام عقيدتى هندو، كيهان فرهنگى، سال نهم، شماره4، ص16.
2) ر.ك.احمدبنفارس، معجم مقاييس اللغة، ماده روح.مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه، قم، 1404ق.
3) محمدبنيعقوب كلينى، الاصول من الكافى، كتاب التوحيد، باب الروح، حديث3.
4) احمدبن فارس، معجم مقاييس اللغه، ماده روح.
5) حسن مصطفوى، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ماده روح، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى، تهران، 1416ق.
6) به طور مثال «مروحه» به ابزارى گفته مىشود كه هوا را به جريان در مىآورد. مروحه يعنى بيابان (جايى كه محل وزش باد است)، اراح الانسان يعنى انسان تنفس كرد. راوح بين جنبيه يعنى بطور دائم از اين پهلو به آن پهلو حركت كرد.اسماعيلبنحماد جوهرى، الصحاح، ماده روح.دارالعلم للملايين، بيروت، 1404ق.
7) محمدبنيعقوب فيروزآبادى، القاموس المحيط، ماده روح، دار احياء التراث العربى، بيروت، 1412ق.
8) ابنمنظور، لسانالعرب، ماده روح، نشر ادب الحوزه، قم، 1405ق.
9) خليلبناحمد، ترتيب كتاب العين، ماده روح، انتشارات اسوه، قم، 1414ق.
10) ابنمنظور، لسانالعرب، ماده روح.
11) همان.
12) راغب اصفهانى، مفردات، ماده روح، كتاب فروشى مرتضوى، تهران، 1362ش.
13) كتاب مقدس، سفر تكوين، باب6، آيه17، پاورقى شماره6، دارالمشرق، بيروت، 1989م.
14) دائرةالمعارف الكتابية، صموئيل حبيب، فايز فارس، منيس عبدالنور و جوزيف صابر، ج4، ص141، ماده روح، دارالثقافه، قاهره، 1990م.
15) همان، ج4، ص144.
16) همان، ج4، ص144.
17) همان.
18) همان.
19) قاموس كتاب مقدس، ص424، انتشارات اساطير، تهران، 1377ش.
20) قاموس كتاب مقدس، ص424.
21) كتاب مقدس، سفر تكوين، باب1، آيه1.
22) ر.ك.دائرةالمعارف الكتابية، ج4، ص143.
23) انجيل لوقا، باب4، آيه3.
24) انجيل يوحنا، باب6، آيه63.
25) قدر (97)، 4.
26) معارج (70)، 4.
27) نبا (78)، 38.
28) شعراء (26)، 193.
29) نحل (16)، 102.
30) بقره (2)، 97.
31) حجر (15)، 29 و ص (38)، 72.
32) سجده (32)، 9.
33) انبياء (21)، 91; نيز در آيه 12 از سوره تحريم تعبير «فنفخنا فيه من روحنا» آمده است.
34) بقره (2)، 87 و 253.
35) مائده (5)، 110.
36) مجادله (58)، 22.
37) شورى (42)، 52.
38) غافر (40)، 15.
39) نساء (4)، 171.
40) مريم (19)، 19- 17.
41) در موارد ديگر مانند يحيى و اسحاق، تعبير بشارت آمده است.
42) ر.ك.به تفاسير طبرى، بيضاوى، كشاف، مجمع البيان، روح المعانى، ابنكثير، برهان، نورالثقلين، المحرر الوجيز، تفسير التحرير و التنوير و الدرالمنثور، ذيل آيات 85 اسراء، 4 از قدر، 4 از معارج و 38 از نبا.
43) ر.ك.محمود زمخشرى، الكشاف، ذيل آيات4 معارج و 38 نبا.
44) ر.ك.اسماعيلبنكثير، تفسير القرآن العظيم، ذيل آيات 85 اسراء و 38 از نبا; عبداللهبنعمربيضاوى، انوار التنزيل و اسرار التاويل، ذيل آيه4 معارج; محمدبن جرير طبرى، جامع البيان فى تاويل آى القرآن، ذيل آيات 85 اسراء و 2 از نحل و 38 از نبا; فضلبنحسنطبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ذيل آيات85 اسراء و 38 از نبا.
45) محمود آلوسى، روحالمعانى، ذيل آيه 2 از نحل.
46) محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج12، ص217، ذيل آيه2 نحل، دارالكتب الاسلامية، تهران، 1372ش.
47) همان، ج12، ص218، ذيل آيه 2 نحل.
48) همان، ج12، ص219، ذيل آيه 2 نحل.
49) ر.ك.همان، ج13، ص209، ذيل آيه 85 اسراء.
50) همان، ج12، ص218، ذيل آيه2 نحل.
51) ر.ك.همان، ج20، ص8، ذيل آيه4 معارج.
52) ر.ك.همان.
53) ر.ك.همان، ج20، ص274.ذيل آيه 38 نبا.
54) ر.ك.همان.
55) انعام (6)، 122.
56) نحل (16)، 97.
57) محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج19، ص226، ذيل آيه 22 مجادله.
58) محمدبنيعقوب كلينى، الاصول من الكافى، ج4، ص490، (ترجمه كمرهاى) .
59) محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج2، ص.....، ذيل آيه 253 بقره.
60) همان، ج6، ص226، ذيل آيه 110 مائده.
61) محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القرآن، ج12، ص219، ذيل آيه2 نحل.
62) ر.ك.همان، ج12، ص218، ذيل آيه 2 نحل.
63) ر.ك.همان.
64) ر.ك.همان.
65) ر.ك.همان.
66) ر.ك.همان، ج13، ص209، ذيل آيه 85 اسراء.
67) ر.ك.همان، ج12، ص498، ذيل آيه 102 نحل.و نيز ج13، ص209، ذيل آيه 85 اسراء.و نيز ج20، ص274، ذيل آيه 38 نبا.
68) اسراء (17)، 85.
69) همان، ج13، ص212، ذيل آيه 85 اسراء.
70) جلالالدين رومى، مثنوى معنوى، به تصحيح نيكلسون، ج2، ص222 (دفتر دوم، 3905- 3901)